مبانی فلسفی ایمان به غیب- گفتار هجدهم و پایانی
بدست Arash Naraghi • 30 دسامبر 2023 • دسته: ویدئوها٬ سخنرانيها - الهیات٬ سخنرانی ها- فلسفیپروژه ی اصلاح دینی و پروژه ی دین سازی
باور و ایمان به عالم غیب هسته مرکزی ادیان ابراهیمی است. اما وجود عالم غیب در دوران سیطره طبیعت گرایی فیزیکالیستی مورد تردید قرار گرفته است و حتّی برخی از نواندیشان مسلمان هم متأثر از این گفتمان وجود واقعی و عینی عالم غیب را به اشکال گوناگون انکار کرده و به نوعی نا واقع گرایی در قلمرو دین گراییده اند. در جلسات گذشته کوشیدم به پاره ای نقصان های جدی متافیزیک فیزیکالیستی اشاره کنم، و نشان دهم که چگونه می توان در چارچوب یک متافیزیک مدرن و غیرفیزیکالیستی از باورهای کانونی دین ( مانند باور به خدای متشخص دارای آگاهی و اراده و نیت مندی، وحی زبانی، نبوت، معجزه، و حیات شخصی پس از مرگ جسمانی در بهشت یا دوزخ ) دفاعی معقول عرضه کرد.
در این نوبت مایلم که نتایج حاصل از این مجموعه گفتارها را با تلاش های نواندیشانه در قلمرو دین بررسی کنم. ما در قلمرو دینداری، دست کم با دو پروژه مهم روبرو هستیم: اصلاح فکردینی، و دین سازی یا ابداع دین.
در مدل اصلاح فکر دینی فرض بر این است که دین دارای برخی منابع کانونی است که در حکم قانون اساسی دین است. برای مثال، در دین اسلام این منابع کانونی عبارتست از قرآن و سنّت معتبر. این منابع حجیت در واقع سرچشمه مشروعیت بخشی دینی هستند، و بر مبنای آنها معلوم می شود که چه عناصر در درون دین و کدام عناصر بیرون از آن است. معارف و شعائر دینی از دل منابع کانونی دین استنتاج می شوند. برای مثال، عناصری چون خدای متشخصی که با آدمیان وارد رابطه زبانی می شود، یا این باور که محمد فرستاده و پیامبر خداوند است، یا حیات شخصی فرد پس از مرگ تداوم می یابد، از دل منابع کانونی دین استنتاج می شود، به این اعتبار بخشی از هسته مرکزی و سخت دین اسلام بشمار می آیند. البته در نظام باورهای دینی مجموعه ای باورهای کمربندی داریم که بر گرد هسته سخت دین شکل می گیرد و نقش آنها محافظت از هسته سخت دین در مقابل انتقادات بیرونی است. وقتی که نظام باورهای دینی با موارد ناقض روبرو می شود، رسالت اصلاح گران این است که تا آنجا که ممکن است از هسته سخت دین در مقابل این موارد ناقض محافظت کنند. برای این منظور نخست به چالش آن موارد ناقض می روند. اما اگر معلوم شود که این موارد ناقض قابل نقض نیست، در آن صورت اصلاح گر در گام نخست می کوشد تا با تغییر در باورهای کمربندی از هسته سخت دین دفاع کند، اما اگر این کار امکان پذیر نبود، لاجرم باید دست به جرح و تعدیل حداقلی در باورهای هسته کانونی دین بزند. بنابراین، اصل بر صدق باورهای هسته مرکزی دین است مگر خلاف آن ثابت شود. پیروان دین باید به شکل منطقی نشان دهند که موارد ناقض، نقض شدنی است، و به این اعتبار تداوم پایبندی به باورهای دینی همچنان معقول است. اما اگر با جرح و تعدیل باورهای کانونی نتوان به انتقادات وارده پاسخ داد، در آن صورت نهایتا باید از آن باورها دست شست. به عنوان مثال، به نظر می رسد که وجود شرور در عالم ناقض خیریت خداوند است. اگر این طور باشد، در آن صورت می توان دست کم یکی از دو رویکرد را اختیار کرد: یا مطلقیت خیریت (یا قدرت و علم) خداوند را انکار کنیم، و برای مثال، خیریت (یا قدرت و علم)او را در «حدّاعلی» و نه «مطلق» بدانیم؛ یا اساسا وجود یک خدای متشخص را کنار بگذاریم و به جای آن تصویری از یک خدای نامتشخص را اختیار کنیم، یا اساسا وجود خداوند را بالمرّه انکار نماییم. از منظر اصلاح فکر دینی، راه کم هزینه تر برای حل مشکل (یعنی اصلاح حداقلی در ایده خدا) بر راههایی که مستلزم تغییرات گسترده تر و بنیادین تر است، رجحان دارد. اما ممکن است که فردی به این جمع بندی برسد که جز با تغییرات گسترده و بنیادینی در هسته سخت دین نمی توان بر موارد ناقض نقض ناشده فائق آمد. در این صورت فرد از قلمرو دین پیشین خارج می شود، و به قلمرو یک دین تازه گام می نهد. و این همان پروژه ابداع یا بازسازی دین است.
در پروژه ابداع دین یا دین سازی، فرض بر این است که اصلاحات جزئی راه به جایی نمی برد و جز با تغییرات گسترده و بنیادین نمی توان دین مادر را نجات داد، و لذا باید دین تازه ای برساخت، و قانون اساسی جدیدی نوشت. البته در ابداع دین تازه فرد همچنان می تواند از برخی عناصر دین مادر استفاده کند، اما چند تحول مهم در اینجا صورت می گیرد: نخست آنکه، در این پروژه بر منابع مشروعیت بخش دینی افزوده می شود. برای مثال، فقط قرآن یا سنت معتبر کافی نخواهد بود، و بلکه کتاب و سنت خود مورد انتقاد جدّی قرار می گیرد. خدای متشخص دین مادر جای خود را به خدایی نامتشخص می سپارد که دیگر واجد صفاتی مانند آگاهی، اراده، نیّت مندی، یا ارتباط زبانی با انسانها نیست. وحی کلام خداوند تلقی نمی شود، بلکه پدیده ای برآمده از ضمیر ناخودآگاه پیامبر تلقی می شود- یعنی منشاء الهی نخواهد داشت. پدیده نبوت به معنای اتصال به یک آگاهی فراتر از خود شخص نیست، بلکه، فرد صرفا در خود احساس رسالت می کند، نه آنکه از طرف خداوند مأمور باشد. معاد واقعیت بیرونی و عینی نخواهد داشت، و بهشت و دوزخ تجلی حالات نفسانی شخص است، و سرانجام معجزه به عنوان دخالت مستقیم یک خدای متشخص در طبیعت و نقض قوانین طبیعت امری ناممکن تلقی خواهد شد. به این ترتیب، خداوند از کانون دین حذف می شود و یک انسان (مثلا پیامبر) بر جای آن می نشیند، و به این ترتیب دین به امری یکسره بشری بدل می شود، و جنبه های الوهی آن محو می شود. به این ترتیب، در پروژه ابداع دین، تلاش بر این است که تفسیری از دین ارائه شود که با طبیعت گرایی فیزیکالیستی سازگار افتد.
اگر منابع حجیت بخش تازه ای که به قانون اساسی دین افزوده می شود، هم رتبه منابع دین مادر (یعنی قرآن و سنت معتبر) تلقی شود، در آن صورت فرقه ای تازه از دل دین برمی آید. اما اگر این منابع حجیت تازه برتر از منابع حجیت دین مادر تلقی شود، در آن صورت دین تازه ای متولد شده است. برای مثال، گروهی از مسلمانان امامان را به عنوان منابع حجیت تازه به دین اسلام افزودند که در کنار قرآن و سنت معتبر پیامبر قاعده رسمیت بخش دین اسلام تلقی شدند، و به این ترتیب تشیع به عنوان فرقه ای از دل دین اسلام برآمد. اما گروهی دیگر، منابع حجیت تازه ای بر دین افزودند و آن منابع را بر منابع حجیت دین مادر برتری بخشیدند- برای مثال، در آیین بهاییت، کتاب بهاءالله در رتبه ای بالاتر از منابع حجیت دین مادر قرار گرفت، و به این ترتیب دین تازه ای برساخته شد. ماجرایی که در نسبت میان اسلام با ادیان پیشین- مثلا یهودیت و مسیحیت- هم رخ داد.
اما خروج از پروژه اصلاح فکر دینی به پروژه دین سازی در صورتی عقلا موجه خواهد بود که (از جمله) معلوم شود که دفاع معقول از هسته سخت دین امکان پذیر نیست. اگر استدلالهای ما در این مجموعه گفتارها درست باشد، در آن صورت مدعیان دلیل ناقض نقض ناشده ای علیه خدای متشخص، وحی زبانی، معجزه به مثابه دخالت مستقیم خداوند در طبیعت و نقض قوانین طبیعی ارائه نداده اند. و بنابراین، دین باوران می توانند همچنان درک واقع گرایانه ای از عالم غیب و عناصر آن داشته باشند.
بنابراین، در چارچوب متافیزیک و معرفت شناسی و اخلاق مدرن، همچنان می توان به هسته سخت دین عقلا باور داشت بدون آنکه به تفاسیر ضدواقع گرایانه عقب نشینی کرد. البته ما در مجموعه این بحثها باورهای دینی را اثبات عقلی نکردیم، اما کوشیدیم معقول بودن تداوم باور به آنها را نشان دهیم. در عین حال، احتمال صدق این باورها به شرط یک متافیزیک خداباور بسیار بالا خواهد بود. بنابراین، کسانی که باور و تعهدی به دین ندارند، لزوما این بحثها را قانع کننده نمی یابند، اما کسانی که پیشتر به آموزه های کانونی دین باور دارند، می توانند همچنان به آن باورها به نحو معقولی ادامه دهند، و لزومی ندارد که از پروژه اصلاح فکر دینی به پروژه ابداع دین گذر کنند.
نکته آخر هم آنکه، باید میان اقناع عقلی و ایمان و اطمینان قلبی تمایز نهاد. اقناع عقلی لزوماً مایه ایمان و اطمینان قلبی نیست – همانطور که ابراهیم پیامبر از خداوند طلب نشانه هایی کرد تا نسبت به پاره ای از جنبه های عالم غیب اطمینان قلبی یابد. بنابراین، اگرچه اقناع عقلی می تواند شرط لازم ایمان و اطمینان قلبی باشد، اما تحقق این دومی مستلزم بحث مستقل است.