مصاحبه با رادیو فردا درباره اسلام و حقوق اقلیتهای جنسی

بدست • 11 جولای 2013 • دسته: مقالات


مصاحبه درباره اسلام و حقوق اقلیتهای جنسی*

سئوال اول: یکی از خوانندگان پرسیده است با توجه به نص صریح قرآن درباره همجنسگرایی چگونه می توان از حقوق اقلیت های جنسی مثل همجنسگرایان صحبت کرد؟
مایلم در این خصوص به چند نکته اشاره کنم:
نکته اوّل این است که در قرآن هیچ نصّ صریحی در نفی همجنسگرایی وجود ندارد. آنچه در قرآن به صراحت نهی شده است عمل زشتی است که قوم لوط مرتکب می شدند. در این تردیدی نیست که قرآن “فعل زشت” قوم لوط را تقبیح می کند، اما تردید جدّی است که آن “فعل زشت” همان چیزی باشد که امروزه تحت عنوان همجنسگرایی خوانده می شود. “همجنس گرایی” یک مفهوم کمابیش تازه است. فرد همجنس گرا به معنای امروزین آن کسی است که به جای سرکوب یا نفی نوع گرایش جنسی اش، آن را در مقام تعریف و فهم هویت انسانی اش منظور می کند. و بر مبنای وفاداری به هویت راستین خود (که از جمله متضمن نوع خاصی از گرایش جنسی است که با گرایش شایع و غالب متفاوت است) سبک زندگی خاصی را برای خود اختیار می کند یا دست کم برای نوعی زیستن صادقانه که به نفی آن هویت نمی انجامد می کوشد. بنابراین، همجنسگرایی نوعی شیوه یا سبک بودن و زیستن است. فرد همجنسگرا در گام اوّل نوع گرایش جنسی خود را می پذیرد و آن را از تعریف هویت انسانی خود حذف یا سرکوب نمی کند. یعنی “بودن” خاص خود را به رسمیت می شناسد، و در گام دوّم، می کوشد “زیستن” ای اختیار کند که آن نحوه “بودن” را محترم بدارد. به این معنا همجنسگرایی را نمی توان و نمی باید به یک عمل جنسی صرف فروکاست. همجنسگرایی نوعی زیستن انسانی است با تمام پیچیدگیهایی که یک زندگی انسانی واجد است، در آن عشق هست، ایثار و از خودگذشتگی هست، حسادت و حسرت هست، و الخ. همجنسگرایی به این معنا مطلقاً نزد پیشینیان ما شناخته شده نبود. تحویل مفهوم همجنسگرایی (به مثابه نوعی سبک زندگی که بر مبنای نوعی هویت خاص شکل پذیرفته است) به عمل “لواط” کار سنجیده و دقیقی به نظر نمی آید. متأسفانه در متن قانون مجازات اسلامی، در حدّی که من می دانم، برای نخستین بار در طول تاریخ قانون گذاری مدرن در ایران، تعبیر “همجنسگرایی” و “لواط” را به عنوان دو واژه مترادف بکار برده اند. “لواط” در فرهنگ ادبی، دینی و حقوقی ما صرفاً یک عمل جنسی بوده است که عمدتاً میان یک مرد بالغ و یک کودک یا نوجوان صورت می گرفته است، و این معنا هیچ ربطی به “همجنسگرایی” به معنای امروزین آن ندارد.
نکته دوّم این است که در قرآن بدقت روشن نشده است که “فعل زشت” قوم لوط که مایه عذاب ایشان شد، چه بوده است. برای روشن کردن نوع آن “فعل زشت”، باید مجموعه ای از قرائن قرآنی را در کنار هم قرار بدهیم: اولاً- مطابق بیان صریح قرآن، عذاب قوم لوط بواسطه مجموعه ای از زشتکاریهای ایشان بوده است، برای مثال، یکی از مهمترین اشتغالات ایشان، مطابق بیان قرآن، راهزنی بوده است. ثانیاً- یک پیامبر الهی، یعنی ابراهیم، با علم به تمام زشتکاریهای ایشان به دفاع از آنها برخاست، و برای نجات ایشان مستقیماً با خداوند مجادله کرد، و خداوند نتوانست در آن مجادله او را نسبت به موضع خود قانع کند. اما خداوند آن پیامبر را بخاطر دفاعی که از قوم لوط کرد سرزنش نکرد، بلکه برعکس حسّ شفقت عمیق او را ستود. ثالثاً- تنها جایی در قرآن که ما با یک مصداق روشن از آن “عمل زشت” روبرو هستیم و می توانیم بر آن مبنا تصویر روشنی از آن “فعل زشت” به دست آوریم، ماجرایی است که در خانه لوط رخ داد. مطابق بیان قرآن، وقتی که قوم لوط از حضور مهمانان او که در واقع فرشتگانی در قالب دو جوان بودند، آگاه می شوند، به خانه لوط یورش می برند و می خواهند به زور با آن دو جوان عمل جنسی انجام بدهند. در این واقعه سه نکته مهّم وجود دارد که آشکارا نشان می دهد “عمل زشت” مورد شماتت قرآن هیچ ربطی به مفهوم “همجنسگرایی” به معنای امروزین آن ندارد: (اوّل آنکه) عمل شنیع قوم لوط مصداق آشکار تجاوز به عنف است. در بیان قرآن کاملاً آشکار است که قوم به خانه لوط حمله کرده اند و می خواهند به زور و برغم میل آن میهمانان به حریم جسمانی ایشان تعرض کنند و کرامت جسمانی ایشان را نقض نمایند. عمل تجاوز به عنف با هر معیار اخلاقی ای که بسنجیم عملی ناشایست و اخلاقاً شنیع است. و امروز هیچ کس را نمی یابید که مدافع حقوق انسانی و مدنی اقلیتهای جنسی باشد و تجاوز به عنف را به تعبیر قرآنی عملی ناپسند و شنیع نداند. (دوّم آنکه) اگرچه این نکته در بیان قرآنی چندان روشن نیست، اما در روایاتی که در شرح این آیات قرآنی آمده تصریح شده است که فرشتگان در قالب دو پسرنوجوان و کم سال ظاهر شده بودند. در بسیاری از روایات دیگری هم که برای مثال، مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر المیزان ذیل آیات مربوط به قوم لوط و نیز درباره عمل لواط آورده است، به صراحت “لواط” رابطه ای میان یک مرد بالغ و یک کودک یا نوجوان کم سال تلقی شده است. متخصصان عهد عتیق هم به این نکته اشاره کرده اند که رسم رایج در میان قوم لوط چیزی از جنس همان نوع روابطی بوده است که در یونان باستان و سایر فرهنگهای گذشته (از جمله فرهنگ ایرانی- اسلامی) رایج بوده و در فرهنگ عرفانی ما از آن تحت عنوان “صحبت احداث” یا “شاهدبازی” یاد می کرده اند، یعنی رابطه ای که متضمن نوعی تماس جنسی با کودکان و نوجوانان بوده است، همان که امروز در مناطقی از ایران و افغانستان از آن به عنوان رسم “بچه بازی” یاد می کنند. بدون شک این نوع روابط هم از هر منظر اخلاقی که به آن نظر کنیم ناشایست و شنیع است. در اینجا دختر بودن یا پسربودن طفلی که مورد سوءاستفاده جنسی قرار می گیرد هیچ ربطی به زشتی این عمل ندارد، نفس رابطه جنسی یک انسان بزرگسال با یک کودک یا نوجوان که هنوز به سنّ تمییز و تشخیص نرسیده است عملی اخلاقاً ناشایست است. امروز هیچ کس را نمی یابید که مدافع حقوق انسانی و مدنی اقلیتهای جنسی باشد و رابطه جنسی با کودکان و نوجوانان را (خواه پسر خواه دختر) عملی زشت و ناشایست نداند. مایه تعجب است که در فقه سنتی ما عمده حساسیتی که نسبت به عمل “لواط” ورزیده می شود از زاویه هم جنس بودن طرفین رابطه است نه خردسال بودن یکی از طرفین رابطه. در حدّی که من می دانم با کمال تأسف فقه سنتی ما مطلقاً نسبت به مناسبات جنسی با دخترکان خردسال هیچ حساسیتی ندارد، و حتّی در پاره ای موارد، مناسبات جنسی با نوزاد دختر را با رعایت شرایطی تحمل پذیر می داند. (سوّم آنکه) در روایت قرآنی، لوط برای آنکه میهمانان خود را نجات بدهد، دختران خود را به مردان مهاجم پیشنهاد می کند. صرفنظر از پرسشهای مهمی که این پیشنهاد لوط در میان مفسران برانگیخته است یک نکته مسلّم به نظر می رسد: از نظر لوط آن مردان نسبت به زنان هم تمایل جنسی داشتند. یعنی تمایل آنها به همجنس خود یک تمایل جایگزین ناپذیر و اصیل نبوده است. گویی از نظر لوط تمایل مردان قومش به همجنس نوعی هوسرانی تلقی می شده است. اما مفهوم همجنس گرایی در ذهنیت امروزین نوعی تمایل واقعی و جایگزین ناپذیر است که پاره ای مردان و زنان نسبت به همجنس خود دارند. (چهارم آنکه) در قرآن هیچ اشاره ای به همجنس گرایی زنان نشده است. البته در پاره ای روایات آمده است که ماجرای اصحاب رس و سرنوشت آنها با عمل “مساحقه” (که آن را همجنسگرایی میان زنان تلقی کرده اند) مربوط بوده است. اما هیچ قرینه قرآنی برای این ادعا وجود ندارد. اما اگر از نظر قرآن همجنس گرایی از آن حیث که همجنس گرایی است عملی شنیع تلقی می شد باید رفتارهای همجنس گرایانه در میان زنان هم آشکارا و به همان اندازه همجنس گرایی در میان مردان مورد تقبیح قرار می گرفت. در فقه سنتی هم مجازات مساحقه از لواط خفیفتر است. البته بخش عمده ای از این تفاوت ناشی از ایدئولوژی جنسی نزد گذشتگان ما بوده است که البته باید در جای خود مورد بحث قرار گیرد.
خلاصه آنکه در پاسخ به پرسش شما باید عرض کنم که چنان نص صریحی در قرآن وجود ندارد و آنچه در قرآن نهی شده عمل زشت قوم لوط است، و قرائن قرآنی و روایی نشان می دهد که آن عمل چیزی از جنس یک رفتار صرفاً جنسی توأم با خشونت و عدم رعایت حق انتخاب و اختیار شریک جنسی بوده است، و در غالب موارد قربانیان آن کودکان و نوجوانان بوده اند. اما همجنس گرایی به معنای امروزین آن هیچ نسبتی با لواط، یعنی عمل زشت قوم لوط، ندارد. همجنس گرایی البته می تواند متضمن رفتارهای جنسی همجنس گرایانه باشد (که بر مبنای تصمیم مختارانه و آگاهانه طرفین بالغ رابطه شکل می پذیرد)، اما بسی فراتر از این حدّ می رود و نهایتاً حاکی از نوعی سبک زندگی است که در آن طرفین رابطه سطوح مختلفی از نیازهای انسانی خود را برمی آورند. همانطور که مناسبات انسانی یک زن و مرد را نمی توان معادل عمل “زنا” یا صرف عمل جنسی دانست، مناسبات انسانی دو مرد یا دو زن همجنس گرا را نیز نمی توان در مقولات تنگ و نامتناسبی همچون “لواط” یا “مساحقه” درآورد. مناسبات ایشان هم مثل مناسبات میان زوجهای ناهمجنس گرا می تواند سطوحی بسیار شریفتر و متعالی تر از صرف روابط جنسی بیابد.
در قسمت دوم سئوال گفته اند که تکلیف علما و مراجع در مورد حقوق اقلیت های جنسی مشخص است، شما چه صورت بندی از مواضع روشنفکران دینی در این باره می توانید ارائه کنید؟ چطور می توانید دسته بندی کنید مواضعی که روشنفکران دینی تا به حال در مورد این موضوع اتخاذ کرده اند؟
متاسفانه در قلمرو مسائل مربوط به امر جنسی، علما و روشنفکران ما اعم از دینی و غیردینی تقریباً عوام هستند، یعنی درباره حجم عظیم پژوهشهایی که در این حوزه ها انجام شده اطلاعات و دانش دقیق و تفصیلی ندارند. در فرهنگ ما سکس همیشه تابو بوده است و کمتر درباره آن در عرصه عمومی بحث می شده است. این کم اطلاعی به طریق اولی در مورد مسأله اقلیتهای جنسی هم وجود دارد. از این حیث همانطور که عرض کردم تفاوتی میان عالمان سنتی و روشنفکران نواندیش ما اعم از دینی و غیر دینی وجود ندارد. شما ملاحظه کنید که امروزه تقریباً در تمام دانشگاههای معتبر دنیا یک دپارتمان مستقل وجود دارد که به مسائل مربوط به جنسیت (Gender)، از جمله مسائل مربوط به اقلیت های جنسی می پردازد. حجم مطالعاتی که از جنبه های جامعه شناسانه، روان شناسانه و اخلاقی درباره اقلیت های جنسی شده از حد یک کتابخانه فراتر می رود. متاسفانه در نوشته ها و سخنان روشنفکران وعلمای ما هیچ قرینه ای وجود ندارد که نشان دهد ایشان آشنایی دقیق و تفصیلی با این یافته ها و پژوهشها داشته باشند. البته وقتی دانش و اطلاعات کافی وجود نداشته باشد، اظهار نظر ها و موضع گیریها هم از دقت کافی برخوردار نخواهد بود. به نظر من دلیل بسیاری از اظهارنظرهای تند و خشونت آمیزی که گه گاه از پاره ای از عالمان سنتی و روشنفکران دینی می شنویم همین است. دلیلش عناد با حقیقت یا عدالت نیست، اطلاعات اندک از مباحث نظری و عملی مربوط به این حوزه هاست. مسأله افراد دوجنسیتی یا ترانس سکچوال از این حیث جالب توجه است. می دانید که یکی از افرادی که خود ترانس سکچوال بود توانست مستقیماً با آیت الله خمینی ملاقات کند و درباره وضعیت خود و سایر ترانس سکچوالها اطلاعاتی در اختیار ایشان قرار دهد. وقتی که آن فقیه هندسه اطلاعات و آگاهیهایش در این زمینه تغییر کرد به تبع حکم فقهی اش هم در آن زمینه متفاوت شد. در میان روشنفکران هم ماجرا از همین قرار است. برای مثال، یکی از کسانی که به جریان روشنفکری دینی نزدیک بوده است آقای اکبرگنجی است. شما ملاحظه می کنید که وقتی ایشان در معرض اطلاعات تازه در خصوص مسأله اقلیتهای جنسی قرار گرفت، شجاعانه نظر علمی خود را اصلاح و اعلام کرد. یا برای مثال، شما هرگز ندیده اید که کسانی مثل آقایان مصطفی ملکیان و مجتهد شبستری در این زمینه ها تعابیر تند و خشونت آمیزی ابراز کرده باشند. به نظر من پاره ای قرائن نشان می دهد که رفته رفته مواضع روشنفکران ما، از جمله روشنفکران دینی، در خصوص حقوق انسانی و مدنی اقلیتهای جنسی در حال تعدیل است و به جای موضع گیریهای احساسی، تند، و خشونت آمیز مواضعی سنجیده تری اختیار می کنند که با موازین حقوق بشر سازگاری بیشتری دارد. حتّی پاره ای از روشنفکران دینی ما هم که در نوشته هایشان تعابیر بسیار تندی در خصوص اقلیتهای جنسی به کار برده اند، به نظر می رسد که با نوع مجازاتهای تجویز شده در فقه سنتی و قانون مجازات اسلامی در خصوص این اقلیتها موافق نباشند، و آن مجازاتها را سنگدلانه و خلاف عدالت تلقی بکنند. پاره ای از روشنفکران دینی ما هم که گه گاه در سخنرانیهای عمومی شان مواضع تندی در این موارد اظهار می کردند ظاهراً ترجیح داده اند که دست کم از این پس در این خصوص سکوت پیشه کنند. در هرحال، مادام که سطح دانش ما در این زمینه ها روزآمد نشود، نباید متوقع باشیم که مواضع سیاسی، اجتماعی، حقوقی، و اخلاقی مان در این موارد تغییر جدّی و اصولی کند.
سئوال دوم و چهارم شبیه هم اند که پرسیده اند ادیان مخالف حقوق اقلیت های جنسی اند و سئوال چهارم بیشتر اینست که تمام این ادیان توسط مردان ساخته شده اند و به نوعی مخالف حقوق اقلیت های جنسی و حقوق زنان هستند.
به نظر من مسؤول اصلی این تبعیضها دین نیست، نگاه پدرسالارانه یا مردسالارانه است. به نظرم منتقدانی که چنان نظری را ابراز می کنند ریشه اصلی مشکل را بدرستی تشخیص نداده اند. ریشه اصلی مشکل بیش از آنکه در دین باشد در بینش پدر- مردسالارانه است. بسیاری از فرهیختگان ما که هیچ تعلق خاطر دینی هم نداشته اند، برای مثال، در مورد مسائل مربوط به زنان مواضعی کاملاً مردسالارانه اختیار می کرده اند. میزان آگاهی و حساسیت نسبت به حقوق زنان در میان روشنفکران غیردینی ما هم چندان بالا نیست. این مسأله خاص فرهنگ ما هم نیست. مگر نیچه دین دار بود که بهترین زبان مفاهمه با زنان را زبان تازیانه می دانست؟ مگر شوپنهاور یا فروید اهل دین بودند که چنان مواضع زن ستیزانه ای اختیار می کردند؟ مگر شاهنامه فردوسی در فرهنگ کلاسیک ما متنی دینی است که نگاهی فرودست به زنان دارد؟ آثار هنرمندان و روشنفکران غیردینی ما هم به اندازه هنرمندان و روشنفکران دینی ما از این حیث در خور نقد و بازسازی است. بنابراین به نظرم بیراهه رفتن است که دین را عامل اصلی این تبعیضها بدانیم و ریشه اصلی را فراموش کنیم. معارف دینی ما هم به عنوان بخشی از فرهنگ ما از نگاه و بینش ریشه دار پدر- مردسالارانه تأثیر پذیرفته است، و به همین دلیل باید آموزه ها و معارف دینی خود را از نگاه و منظر فمینیستی مورد نقد و اصلاح قرار بدهیم. از جمله زنان ما باید در زمینه های دینی دانش دست اوّل بیابند و خود در مقام مفسر و مجتهد و مفتی در فرآیند فهم منابع دینی مشارکت ورزند و رسوبات بینش پدر- مرد سالارانه را به چالش بکشند و اندیشه دینی را از این حیث بپیرایند. به نظر من وضعیت اقلیتهای جنسی تا حدّ زیادی با وضعیت زنان شبیه است: هر دو قربانیان مستقیم نظام پدر- مردسالار هستند. برای مثال، همانطور که پیشتر عرض کردم، فرهنگ عمومی و نظام حقوقی ما نسبت به مردان همجنس گرا با سختگیری و خشونت بیشتری رفتار می کند. دلیل این امر به مسأله ایدئولوژی قدرتی برمی گردد که حول مفهوم “دخول جنسی” سامان پذیرفته است. در فرهنگ عمومی جامعه مردسالار “مردانگی” که با رأس هرم قدرت در جامعه مربوط است تا حدّ زیادی بر مبنای توانایی دخول جنسی تعریف می شود. زبان جنسی ما زبان جنگ، قدرت و سلطه است. کسی که فاعل دخول جنسی است طرف مورد دخول را “تصرف” می کند و او را به “تسلیم” وامی دارد. دخول جنسی نوعی اعمال سلطه است. به همین دلیل است که در فرهنگ عمومی مردی که در رابطه جنسی نقش فاعل را ایفا می کند غالباً در حلقه دوستان از عمل خود با افتخار یاد می کند، اما آن کس که مورد دخول قرار می گیرد در خور شرمساری و تحقیر تلقی می شود. شما می بینید که در فرهنگ یونان باستان، و نیز در ادب پارسی نفس رابطه جنسی با همجنس مایه شرمساری و شماتت نیست، آنچه رسوایی به بار می آورد مورد دخول واقع شدن است. برای مثال، شما می بینید که در هزلیات سعدی و بسیاری از ادیبان پارسی گوی دیگر سرفرازانه از مناسبات جنسی با پسرکان سخن می رود. سعدی در کمال افتخار و بدون هیچ پرده پوشی از ماجراهای “میل” و “سرمه دان عاج” سخن می گوید. از منظر ایشان، فاعل رابطه بودن امری کاملاً پذیرفتنی است و با نوعی احساس غرور همراه است، اما آن کس که مورد دخول قرار می گیرد رسوا و خوار تلقی می شود. دلیلش این است که مردی که مورد دخول قرار می گیرد به مرحله نازل “زنانگی” تنزل می کند. در هرم قدرت جامعه مردسالار زن بودن با حقارت، فرودستی، و مجموعه رذائلی همراه است که در قالب صفات “زنانه” صورت بندی می شود. صفات به اصطلاح “زنانه” دست کم در عرصه زندگی اجتماعی رذیلت بشمار می روند. “زن صفت” بودن نوعی ناسزا تلقی می شود. اگر کسی مردی را “فاطمه” بخواند، کشتن آن فرد توسط آن مرد از نظر عارفی مثل مولانا هم قابل فهم است! بنابراین، همجنس گرایی در واقع تصویر مردانگی را که بنیان قدرت در نظام پدر- مردسالار است به چالش می کشد، به هژمونی “مرد” بودن آسیب می رساند. این شأن زنان است که مورد دخول واقع شوند نه مردان. بنابراین، مردی که تن به لواط بدهد مردانگی را به مرتبه نازل زنانگی تنزل داده است، و از این رو شرم و ننگ بیشتری نثارش می شود. بنابراین، تحقیری که جامعه مردسالار نثار اقلیتهای جنسی خصوصاً مردان همجنس گرا می کند در اصل ناشی از تحقیر ریشه داری است که ذهنیت مردسالار نسبت به زن بودن و زنانگی دارد. چون زنانگی امری حقیر تلقی می شده است هرگونه تشبّه به “زنان” و “زنانگی” هم در خور تحقیر و تنبیه بوده است. بنابراین باید تیغ نقد را در جایی عمیق تر از دین فرو ببریم، و نگاه پدر- مردسالارانه را که بر تارو پود فرهنگ ما، اعم از دینی و غیردینی، سیطره دارد نشانه برویم. اگر این ریشه را بزنیم، شاخه ها و میوه هایش را هم در حوزه دین می توانیم چاره کنیم.
سئوال پنجم در قسمتی گفته که آیا صرفاً برای این که دین امر قدسی است و لزوماً تغییر پذیر و تفسیر پذیر است، می تواند به ما این اجازه را بدهد که تفسیری در مقابل نص صریح خودش بدهیم؟ البته شما قبلاً هم توضیحی در این باره داده بودید.
بحث اقلیت های جنسی از جهات مهمی برای من یادآور تجربه بحثهایی است که ما درباره مسئله حقوق زنان در اسلام داشته ایم. تا مدتها حتی علمای روشن اندیش ما هم می گفتند که نص قرآن ظهور دارد که عقل و ایمان و حقوق زنان و مردان با هم برابر نیست، بنابراین، انواع تبعیضهای حقوقی، سیاسی، و اجتماعی که بر مبنای جنسیت صورت می گیرد عادلانه است، و بحثهای فمینیستی غربی است و ربطی به جامعه ما و مسائل مربوط به زنان مسلمان ندارد که حدود حقوقشان را خداوند و پیامبر بروشنی معلوم کرده اند. این نگاه کاملاً مردسالارانه حتی نزد روشنفکران روشن اندیش تر ما هم جاری بود. اما شما می بینید که رفته رفته چگونه این نگاه تغییر کرده است. امروزه بسیاری از مسلمانان به این جمع بندی رسیده اند که باید تفسیر شان را از منابع دینی تغییر دهند وگرنه به عنوان یک دیندار با مشکلی جدی رو به رو خواهند بود. از اینرو عملاً می کوشند تا تفسیرهای تازه تری از منابع دینی به دست بدهند که با نگاه تازه ایشان از حقوق زنان سازگارتر باشد. اصولاً در فرهنگ دینی اگر معتقد باشید که دین تان خردپذیر، خردپسند و عادلانه است، دیگر نمی توانید اموری را که در متن دین یا معارف و احکام دینی ناعادلانه می یابید به حال خود رها کنید. البته اگر شما مثل متألهان اشعری مذهب معتقد باشید که دین معیار عقلانیت و خیراخلاقی است، و معیار عقلانی و اخلاقی مستقل از دین وجود ندارد، البته یافته های بیرون دینی شما چندان برایتان مسأله آفرین نخواهد بود. اما اگر معتقد باشید که معیارهای اخلاقی و عقلانی مستقل و مقدم بر دین تعریف می شوند، در آن صورت لاجرم باید در تمام مراحل فهم خود را از منابع دینی با آن معیارها سازگاری ببخشید. بنابراین، اگر در جایی دین شما با الزامات آن معیارهای عقلانی یا اخلاقی ناسازگار بیفتد یا باید از عقل و اخلاق دست بشویید، یا دین خود را فروبنهید، یا راهی برای سازگاری بخشیدن به آنها پیدا کنید. مسأله سنتی رابطه عقل و وحی در واقع در این بستر است که متولد می شود. تجربه ما در مقام سازگاری بخشیدن به فهم دینی با اقتضائات عقلانی و اخلاقی مستقل از دین به ما می آموزد که نصّ، مستقل از بستر تاریخی و فرهنگی آن، صراحت و ظهور ندارد، و “ظهور” آیات قرآنی امری سیّال و تاریخی است. وقتی عالم دینی به این نتیجه می رسد که درک رایج از منابع دینی در فلان مورد خاص با اقتضائات عقل یا عدالت ناسازگار است، به شیوه های متفاوتی می تواند آن سازگاری را برقرار کند. برای مثال، می تواند متن را در بستر تاریخی و فرهنگی آن قرار دهد و آیه یا مفهوم مورد مناقشه را در آن بستر بازخوانی نماید. این شیوه را خصوصاً عالمان دینی شبه قاره هند مورد توجه قرار دادند و در آثار مرحوم فضل الرحمان تقریر روشن تری یافت. بگذارید در این خصوص مثالی را از مرحوم شیخ محمد عبده برایتان نقل کنم. شما می دانید که در قرآن آیاتی آمده است که به مردان اجازه می دهد که تا چهار همسر اختیار کنند. به نظر می رسد که نصّ آیات قرآنی به تعدد زوجات حکم می کند و آیات مربوطه در این خصوص ظهور دارد. اما مرحوم عبده معتقد است که این حکم در روزگار ما اطلاق ندارد. استدلال عبده کمابیش این است که در جامعه بدوی اعراب در عصر تنزیل وحی مردان نقش مهمی در حمایت از خانواده داشتند، هم نان آور خانواده بودند و هم از زنان و کودکان در برابر حملات دشمنان حمایت می کردند. از سوی دیگر، میزان مرگ و میر مردان بواسطه وقوع جنگهای مداوم بسی بیشتر از زنان بود، و بنابراین، زنانی که مرد خود را از دست می دادند خود و فرزندانشان دچار بحران امنیت و معیشت می شدند. در غیاب نهادهای اجتماعی مناسب، تعدد زوجات راهی بود که جامعه برای حمایت از زنان و کودکان اندیشیده بود. اما در روزگار ما که زنان استقلال اقتصادی دارند و انواع نهادهای اجتماعی از امنیت ایشان و فرزندانشان حمایت می کند، آن ضرورت منتفی شده است و به تبع حکم تعدد زوجات اطلاق خود را در روزگار ما از دست داده است. بنابراین، حکم تعدد زوجات در روزگار ما معتبر نیست. بنابراین، به صرف آنکه حکمی در قرآن آمده است نمی توان نتیجه گرفت که آن حکم در تمام زمانها و مکانها اطلاق دارد. زمینه تاریخی و فرهنگی حکم دایره اطلاق آن را معیّن می کند. به عنوان نمونه دیگر، مرحوم مطهری در توضیح و توجیه آیات مربوط به برده داری در قرآن کمابیش به تحلیل مشابهی تمسک می جست. به تعبیر ایشان، برده داری بر اسلام تحمیل شد، یعنی (به تعبیری که آقای دکتر سروش به کار می برد) احکام مربوط به برده داری در قرآن ذاتی اسلام نبود. بر همین قیاس اگر عالمان دینی به این نتیجه برسند که تبعیض بر مبنای نوع گرایشهای جنسی افراد ناعادلانه است، هیچ دلیلی وجود ندارد که نتوانند این شیوه های تفسیری را برای ارائه فهمی از دین بکاربرند که با حقوق انسانی و مدنی اقلیتهای جنسی سازگارتر باشد.
چند سئوال بود و از قراین بر می آید که کار شما را دنبال می کردند. من وسطهای سئوال را می خوانم چون خیلی بلند است. گفته اند آقای نراقی لطفاً در راز و نیازهای خود به خدا بگویید اگر مطمئمن شوم خلقت او ایراد داشته که من همجنس گرا شده ام، او را هیچوقت نخواهم بخشید. چون همجنس گرایی جز شکنجه و زجر و بدبختی هیچ برایم نداشت و از وقتی خودم را شناختم در همه ابعاد زندگی ام برای گرایشم تاوان پرداختم. دلم می خواست یک نفر بودم مثل همه. اما خدا این ساده ترین چیز را از من گرفت یا به عبارتی به من نداد. مبادا ما را در ذهن تان با افراد نابینا و ناشنوا مقایسه کنید. کسی نابینایان را سرزنش نمی کند که چرا نمی بینند اما ما سرزنش که هیچ مجازات می شویم. اگر بدانند که خلقتمان عیب داشته و خالق مان به هر دلیل مرتکب اشتباه شده. می دانم که شما به خدای متشخص قرآن باور دارید و قرآن را کلام پیامبر نمی دانید. لطفاً بفرمایید خلقت ناقص روحی و جسمی اقلیت های جنسی با آیه فتبارک الله احسن الخالقین چطور قابل جمع است؟
به نظر من این مهم است که اقلیتهای جنسی حس اعتماد به نفس خود را از دست ندهند. البته در فرهنگی که از همه سو، حتِّی از سوی خانواده ها، اقلیتهای جنسی مورد انواع خشونتها و تحقیرها واقع می شوند، و از حمایتهای عاطفی، اخلاقی، و اجتماعی محرومند، کسب و حفظ این احساس اعتماد به نفس آسان نیست. در هر حال، در حدّی که بنده می فهمم، در زمره اقلیتهای جنسی بودن هیچ نقیصه ای در خلقت کسی نیست. خلقت اقلیتهای جنسی هم به همان زیبایی است که خلقت سایر مخلوقات خداوند. آنچه زشت و قبیح است نظام اجتماعی و حقوقی است که انسانهای شریف و نیک را بخاطر نوع گرایش جنسی شان مورد خشونت و ظلم قرار می دهد، و حقوق انسانی و مدنی ایشان را نقض می کند. اصل عدالت می گوید که همه انسانها با هم برابرند، یعنی از حقوق و کرامت یکسان بهره مند هستند، و هرگونه تبعیض نهادن میان آنها نارواست مگر آنکه دلیل اخلاقاً موجهی برای آن وجود داشته باشد. غایت بسیاری از جنبشهای رهایی بخش در طول تاریخ بشر این بوده است که نشان دهند بسیاری از تبعیضهایی که در جامعه مسلّم و طبیعی تلقی می شده در واقع ناعادلانه بوده است و باید اصلاح شود. برای مثال، برای قرنها جوامع بشری مسلّم فرض می کردند که تبعیض بر مبنای نژاد امری اخلاقاً موّجه است. اگر شما سیاه پوست بودید از حیث انسانی در مرتبه فروتری تلقی می شدید و از حقوق انسانی و مدنی کمتری برخوردار می بودید. جنبش های رهایی بخش ضدبرده داری برای آن بود که نشان دهند نوع نژاد، مثلاًً سیاه پوست بودن، نقصان در خلقت نیست، آن نظام اجتماعی که نژاد را مبنای تبعیض قرار می دهد ناقص و ناعادلانه است و باید اصلاح شود. تا مدّتها جوامع بشری مسلّم فرض می کردند که جنسیت افراد، یعنی مرد بودن یا زن بودن ایشان، مبنای موّجهی برای تبعیض نهادن میان حقوق انسانهاست. اگر شما زن باشید از حقوق انسانی و مدنی کمتری برخوردار هستید. جنبشهای رهایی بخش زنان که در اساس جنبشهایی عدالت جویانه بودند، کوشیدند تا نشان دهند که جنسیت مبنای موّجهی برای تبعیض نهادن میان انسانها نیست. زن بودن نقصانی در خلقت انسان نیست، خلقت زنان به همان اندازه کمال و زیبایی دارد که خلفت مردان. آن نظام اجتماعی و حقوقی که زن بودن را مبنای تبعیض قرار می دهد ناقص و ناعادلانه است و باید اصلاح شود. به نظر من مسأله اقلیتهای جنسی هم از همین قرار است. من هیچ دلیل اخلاقاً موجهی نیافته ام که به اعتبار آن بتوانیم نوع گرایش جنسی را مبنای تبعیض میان انسانها قرار دهیم. در خلقت کسانی که گرایشهای جنسی همجنس گرایانه دارند هیچ نقصانی وجود ندارد. خلقت خداوند در این موارد همان کمال و زیبایی را دارد که در هرجای دیگری. زشتی و نقصان از آن نظام اجتماعی و حقوقی ای است که نوع گرایش جنسی افراد را مبنای تبعیض قرار می دهد و با اقلیتهای جنسی نامنصفانه رفتار می کند. به نظر من یکی از نشانه های پیشرفت اخلاقی بشر همین است که رفته رفته درباره مبانی تبعیض میان انسانها منتقدانه بازاندیشی می کند. در هرحال، داوری علمی و اخلاقی بنده این است که تبعیض بر مبنای نوع گرایش جنسی افراد امری ناعادلانه و ناپسند است. در حدّی که من می فهمم خلقت اقلیتهای جنسی هیچ اشکالی ندارد، اما نظامهای اجتماعی و حقوقی ای که انسانها را بر مبنای نوع گرایش جنسی شان مورد تبعیض و خشونت قرار می دهند زشت و ناعادلانه اند و باید اصلاح شوند.
کیان از آلمان پرسیده در ارتباط با آبرو داری در جوامع اسلامی و بعد پرسیده است که در جوامع اسلامی آبروداری بسیار مهم است حتی مهم تر از جان انسان. طوری که این آبرو داری در خانواده ها باعث فاجعه بزرگ انسانی شده و می شود. آیا با وجود این پدیده می شود از همجنس گرایی در چنین جوامعی حرف زد که از نظر خانواده آبروی آنها بر باد می رود؟ اگر یک نفر اعلام همجنس گرایی کند واقعاً با آبروداری کور این جوامع چه باید کرد؟ سال به سال جان هزاران نفر را می گیرد.
اول آنکه به نظرم ما نباید از دختران و پسران نوجوان مان که تازه با هویت جنسی خود آشنا می شوند و آن را از تمایلات جنسی دوستان و همکلاسی ها خود متفاوت می یابند، توقع زیادی داشته باشیم. کنار آمدن با این امر خصوصاً برای یک نوجوان که از حمایت و راهنمایی فکری و عاطفی اجتماع و خصوصاً خانواده محروم است بار عظیمی است. وقتی شما از اقلیتهای نژادی هستید، مثلاً سیاه پوست هستید، در یک خانواده سیاهپوست به دنیا می آیید، همه می دانند که سیاهپوست هستید و از حمایتهای جامعه سیاهپوستان برخوردارید. حداقل آن است که خانواده شما حامی شماست. وقتی شما از اقلیتهای مذهبی هستید در خانه ای پرورده می شوید که همه هم کیش شما هستند، و جامعه ای مذهبی در پیرامون شماست که از شما به شیوه های مختلف حمایت و حفاظت می کند. اما یک نوجوان همجنس گرا با وضعیت بسیار دشواری روبروست. اوّلا- بر پیشانی او ننوشته اند که همجنس گراست؛ ثانیاً- خود او هم بدرستی نمی تواند به پای خود سر از هویت خود درآورد و آن را بپذیرد؛ ثالثاً- از چتر حمایتی خانواده و اجتماع هم یکسره محروم است. بنابراین، فرزندان همجنس گرای ما یکباره در آستانه بلوغ با بحرانی روبرو می شوند که تمام هویت و هستی شان را به مخاطره می اندازد بدون آنکه بدرستی آن را بفهمند یا دانش و مهارت کافی برای کنار آمدن با آن بحران را داشته باشند. به همین دلیل است که آمار خودکشی در میان نوجوانان همجنس گرا بالاست. حتّی مردان و زنان همجنس گرای بزرگسال هم در بسیاری موارد نمی توانند با این بحرانهای عمیق کنار بیایند و دست به اقدامات خودویرانگر می زنند. بنابراین، نباید از این نوجوانان توقع داشت که به تنهایی بار سنگین کشف خود، پس پشت نهادن بحران، و رویارویی با حجم عظیم خشونتها و تحقیرهای اجتماعی را بردوش بکشند، و یک تنه از این مصاف سالم به درآیند. این وظیفه معلمان اخلاقی و مدیران اجتماعی و سیاسی ماست که سطح دانش خود را در این امور ارتقا دهند و جامعه را با پیچیدگیهای وضعیت اقلیتهای جنسی آشنا کنند، و خصوصاً به خانواده ها بیاموزند که چگونه فرزندان همجنس گرای خود را در کوران بحرانها راهنمایی کنند و مانع از آن شوند که افراد هوسران و فاسد از فرزندان نوجوان شان سوءاستفاده کنند. این مهم است که اقلیتهای جنسی یکدیگر را بیابند و در غالب انواع نهادهای اجتماعی، فرهنگی، و سیاسی متشکل شوند، و با تشکیل گروههای حمایتی بکوشند که میزان آگاهی، حس اعتماد به نفس، و حس کرامت مندی را خصوصاً در میان نوجوانان همجنس گرا تقویت کنند، و به ایشان بیاموزند که چگونه می توانند علی رغم شرایط دشوار اجتماعی زندگی ای فضیلت مند و اخلاقی متناسب با کرامت انسانی خود را سامان بخشند. در عین حال، به نظرم مهم است که اقلیتهای جنسی در عمل و در متن زندگی اخلاقی و توأم با متانت خود به جامعه نشان دهند که برخلاف تصوّرات نادرست رایج همجنس گرایی به معنای هرزه گردی و لاابالی گری نیست. در هر حال، تغییر باورهای ریشه دار یک جامعه مستلزم شجاعت فکری و اخلاقی توأم با شکیبایی است، و گاه چندین نسل کار فرهنگی، اجتماعی، و سیاسی مستمر می طلبد.
یکی از خوانندگان گفته اند که شما تلاش دارید با میکروسکوپ دنبال جنبه های مثبت اسلام بگردید و گفته اند که اساساً ذات جوهر اسلام تعبد بی چون و چرا و دشمنی با تعقل مستقل و تفکر آزاد است. گفته اند که بهتر است توجه داشت که یک مرجع شیعه یا یک حاکم شرع به سادگی می تواند جان یک دگراندیش یا دگرباش را بگیرد. این دوستمان پرسیده که به نظر می رسد که اسلام این ظرفیت را ندارد که بتواند با چنین خشونت درونی خودش بتواند مرزبندی کند. قضاوتی است که این خواننده داشته.
تصوّر من این نیست که برای یافتن زیبایی های آیین اسلام به میکروسکوپ نیاز باشد. من به عنوان یک مسلمان این دین را زیبا می یابم. البته آیین اسلام هم مثل تمام ادیان دیگر در طول زمان محتاج پالایش و پیرایش و بازسازی است. به نظر من تجربه قدسی ای که در این دین تجلّی یافته است اصیل و الهام بخش است، و همچنان قادر است روح انسان را حتّی در روزگار مدرن در عالم معنا ارتقا بخشد. روشن است که اسلام محبوب من در دستان فقیهان و اهل شریعت پرورده نشده است. به نظرم حقّ با غزالی بود که علم فقه را از جمله امور دنیایی و نه دینی می دانست. من البته معتقدم که دین محتاج فقه و شریعت است، اما فقه و شریعت موجود را با زندگی بشر جدید متناسب نمی دانم و معتقدم که روح این فقه باید بر مبنای اصل عدالت دوباره بازسازی شود. اما حتّی صورت بازسازی شده شریعت هم حقیقت دین را تشکیل نمی دهد. گوهر دین را به نظرم باید نزد عارفان جست. حقیقت دین تجربه خطاب و درک حضور خداوند است. و چهره اصلی دین را باید در این ساحت جست. نظام الهیاتی دین در خدمت آن تجربه و برای بیان و تبیین آن به کار می آید، و نظام اخلاقی و حقوقی دینی بر مبنای آن دستگاه الهیاتی و برای حصول آن تجربه های معنوی سامان می پذیرد. اما تمام این بخشهای دین به مرور زمان به بازسازی محتاج است. دین داران باید مستمراً جنبه های عقلی و اخلاقی دین را در متن ستّت دینی خود بازسازی کنند تا از این طریق بتوانند تجربه قدسی را که در دل این صدف نهفته است به سلامت به نسلهای بعدی منتقل نمایند. مسلمانان هم مانند پیروان سایر ادیان رفته رفته در حال بازفهمی و بازسازی خود در فضای جهان مدرن و پسامدرن هستند، و می کوشند چهره ای از اسلام عرضه کنند که با درک ایشان از جهان زیست و اندیشگی شان سازگاری بیشتری داشته باشد. از نظر من پروژه بازسازی و پالایش و پیرایش دین اسلام پروژه ای کاملاً گشوده است، و تاکنون کامیاب و ثمربخش بوده است. بنابراین، من برای دیدن زیبایی های دین محبوبم به میکروسکوپ حاجت ندارم، چشمهایم را می شویم و می کوشم جور دیگر دیدن را بیاموزم. اما البته باز هم تأکید می کنم که این به آن معنا نیست که خام اندیشانه گمان کنیم که هر عیب که هست از مسلمانی ماست. فرآیند نقد و بازسازی دین برای حفظ روح معنوی و اخلاقی دین امری ناگزیر و اجتناب ناپذیر است.
فکر می کنم این آخرین سئوال باشد. یکی از خوانندگان پرسیده اند می توانیم بپذیریم قوانین اسلام و فقه شیعه با حقوق اقلیت های جنسی جمع نمی شود و نیازی به تفسیر های خلاقانه از اسلام نیست تا به شکلی با حقوق شان تقریباً هماهنگ شود و در عوض روی این مسئله کار کنید که می شود همه چیز با اسلام همخوانی نداشته باشد. همچنانکه می شود با حفظ اعتقادات مان به اعتقادات دیگران نیز احترام بگذاریم بی آنکه به زور همه را بخواهیم با دین اسلام تطبیق دهیم.
چند نکته خوب در این سئوال است. من هم موافقم که قرار نیست همه چیز را با اسلام تطبیق دهیم. هیچ اشکالی ندارد که اسلام درباره بسیاری مسائل حرفی برای گفتن نداشته باشد. و از قضا اسلام به منزله یک دین در بسیاری موارد ساکت است، و باید باشد. بنا نیست همه چیز را از دل اسلام درآورد تا مسلمانان آن چیزها را بپذیرند. اما در بعضی زمینه ها تلاش برای این سازگاری بخشیدن ها برای یک مسلمان مهم است. برای مثال، برای یک مسلمان مهم است که دین اش عادلانه باشد. این سخن درستی است که فقه جاری ما با حقوق اقلیتهای جنسی در تعارض است. فقه ما حتّی با حقوق زنان هم ناسازگار است، با حقوق انسانی و مدنی اقلیتهای دینی هم ناسازگار است، با حقوق ناراضیان و منتقدان سیاسی هم ناسازگار است. به طور کلّی فقه ما با بسیاری از مصادیق حقوق بشر ناسازگار است. برای کسانی که مسلمان نیستند این ناسازگاریها اهمیتی ندارد. این افراد از ابتدا هم باوری به این دین نداشته اند، و لذا این ناسازگاریها تغییری در وضعیت فکری یا روحی ایشان بوجود نمی آورد. اما این ناسازگاری برای دو گروه مهم است: یک گروه مسلمانانی هستند که هم دین و شریعت را مهم می دانند، یعنی مایلند در شعاع احکام الهی زیست کنند، و هم معتقدند که دین الهی عادلانه است. گروه دوّم هم کسانی هستند که در ذیل یک جامعه دینی زندگی می کنند که نظام اخلاقی و حقوقی آن، درست یا نادرست، تحت نفوذ احکام شریعت سامان پذیرفته است، و این احکام بر سرنوشت انسانها تأثیرهای عمیق و بازگشت ناپذیر برجای می گذارد. شما نمی توانید در ایران زندگی کنید و بگویید برای من مهم نیست که فقه سنتی در فلان مسأله مربوط به حقوق شهروندی چه می گوید. بالاخره اگر پای شما به دادگاه کشیده شود سرنوشت شما و عزیزانتان بر مبنای این قوانین رقم خواهد خورد. اگر در مجلس قانون چند همسری را به استناد احکام فقهی تصویب کنند، زندگی تمام شهروندان از این مصوّبه تأثیر می پذیرد. بنابراین، برای شهروندان ایرانی مهم است که از خود بپرسند آیا می توان در چارچوب آیین اسلام شریعتی داشت که با مصادیق حقوق بشر سازگار درآید. به نظر من این پروژه ای گشوده است و در جهان اسلام در این زمینه گرچه آهسته اما پیوسته تلاشهای خوبی انجام پذیرفته است و کمابیش ثمرات خوبی هم از این تلاشها حاصل شده است. در هر حال من دلیلی ندارم که به آینده این پروژه گشوده خوش بین و امیدوار نباشم.
ممنون آقای دکتر. اگر کلام آخر خودتان از جمع بندی این سئوالها چیزی بخواهید بگویید خوشحال می شویم.
من از جهاتی بسیار خوش بین هستم که وضعیت اقلیتهای جنسی در جامعه ما به سوی بهتر شدن برود. خصوصاً امید من به نسلهای جوانتری است که در قیاس با نسل پدران و مادرانشان آمادگی بیشتری دارند تا مسأله حقوق انسانی و مدنی اقلیتهای جنسی را فارغ از تعصبات و پیشداوریهای سنتی ملاحظه و ارزیابی کنند. نسل جوان متفکران و روشنفکران ما هم که کمتر در چنبره ملاحظات سیاسی گرفتار شده است و حقیقت جویی را بر مصلحت گرایی ترجیح می دهد نسبت به پذیرش تحوّل گشوده تر است، و آمادگی و شجاعت فکری و اخلاقی بیشتری برای جذب ایده ها و استدلالهای تازه دارد. خوشبختانه برای نخستین بار در تاریخ فرهنگ معاصر ایران حساسیت نسبت به مسأله حقوق بشر در میان اهل نظر در جامعه ما به حساسیتی کمابیش فراگیر تبدیل شده است. به نظرم عاجلترین اقداماتی که در شرایط فعلی باید در خصوص اقلیتهای جنسی انجام شود دو چیز است: نخست و مهمتر از هرچیز باید تمهیداتی اندیشید تا فرزندان همجنس گرای ما در برابر موج فشارها و خشونتهای خانوادگی و اجتماعی بی پناه نمانند، و از حمایتهای فکری و عاطفی برای شکل بخشیدن به یک زندگی اخلاقی و کرامتند و توأم با عزّت نفس برخوردار باشند. و دوّم آنکه، همه گروههای حقوق بشری و حساس به عدالت مسأله حقوق انسانی و مدنی اقلیتهای جنسی را در دستور کار خود قرار دهند، و در گام نخست بکوشند تا از مقوله همجنس گرایی جرم زدایی کنند. از منظر اخلاقی، هیچ مصلحتی بالاتر از تلاش برای حفظ حرمت و کرامت انسانها و کاستن از رنج انسانهای گوشت و خوندار نیست. هیچ ملاحظه ای نباید این مصلحت بنیادین را تحت الشعاع قرار دهد.

* متن پرسش و پاسخ با خوانندگان سایت رادیو فردا به تاریخ ۱۹ آبان ۱۳۸۹ (۱۰ نوامبر ۲۰۱۰)

http://www.radiofarda.com/content/o2_arash_naraghi_responses_to_web_readers/2158664.html

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.